جاناتان که ناشنوا متولد شده است، بعد از عــمل جراحی برای اولین بار صدای مادرش را میشنود. پــستانک کودک پس از شنیدن صــدای مادر از شدت هیجان از دهانش می افتد. پدر از این لحظه بیادماندنی فیلمبرداری میکند... مادر: سلام. پستانک از دهان کودک می افتد. جاناتان با دهانی باز مــتعجب و شگفت زده مادرش را نگاه میکــند! مادر: این صــدا رو میتونی بشنوی؟ جاناتان لبخندی میزند. مادر:سلام عزیزم. صدا رو میشنوی؟! کودک و مادر هر دو میــــخندند...
ادامه مطلب ...اگر من جای او بودم
همان یک لحظه اول ، که اول ظلم می دیدم از این مخلوق بی وجدان
جهان را با همه زیبایی و زشتی ، به روی یکدیگر وارونه می کردم
عجب صبری خدا دارد
اگر من جای او بودم که می دیدم یکی عریان و لرزان ، دیگری پوشیده از صد جامه رنگین ،
زمین و آسمان را واژگون مستانه می کردم
عجب صبری خدا دارد
ادامه مطلب ...********** ********** *********
نمی دانم بعد از مرگم چه خواهد شد
نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت
ولی بسیار مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد
گلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش و او یکریز و پی در پی دم گرم خوشش را در گلویم سخت بفشارد و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد
بدین سان بشکند در من سکوت مرگبارم را .......
********** ********** *********
بخوان این آخرین شعری که با یاد تو می گویم
و با هر جمله ای صد ژاله می ریزم
که آن تک لاله ی گلزار اُلفت را
دگر هرگز نمی بویم
خیلی سخته چیزی رو که تا دیشب بود یادگاری
صبح بلند شی و ببینی که دیگه دوسش نداری
خیلی سخته که نباشه هیچ جایی برای آشتی
بی وفا شه اون کسی که جونتو واسش گذاشتی
خیلی سخته تو زمستون غم بشینه روی برفا
می سوزونه گاهی قلب و زهر تلخ بعضی حرفا
خیلی سخته اون کسی که اومد و کردت دیوونه
هوساش وقتی تموم شد بگه پیشت نمی مونه
خیلی سخته اگه عمر جادوی شعرت تموم شه
نکنه چیزی که ریختی پای عشق اون حروم شه
خیلی سخته اون کسی که گفت واسه چشات می میره
بره و دیگه سراغی از تو و نگات نگیره
خیلی سخته تا یه روزی حرف های اون باورت شه
نکنه یه روز ندامت را ه تلخ آخرت شه
خیلی سخته که عزیزی یه شب عازم سفر شه
تازه فردای همون روز دوست عاشقش خبر شه
خیلی سخته بی بهونه میوه های کال و چیدن
بخدا کم غصه ای نیست چند روزی تو رو ندیدن
خیلی سخته که دلی رو با نگات دزدیده باشی
وسط راه اما از عشق ، یه کمی ترسیده باشی
خیلی سخته که بدونه واسه چیزی نگرانی
از خودت می پرسی یعنی ، می شه اون بره زمانی؟
خیلی سخته توی پاییز با غریبی آشنا شی
اما وقتی که بهار شد یه جوری ازش جدا شی