بشر دز زندگی خود همچون باغبانی است که بذر سرنوشت را با دست خود می کارد . این بذر پس از گذشت مدت ها و در موقع مناسب , محصول و نتیجه می دهد. در گذشته ها که بشر آرام تر می زیست و کند تر حرکت می کرد و عجله و اضطراب بر او مستولی نبود , وقت بیشتری داشت تا اینکه بتواند به حقایق و چگونگی و چراهای حیات خویش بیاندیشد . ولی بشر امروزی به علت فشارهای متعدد و تاثیر تبلیغات , مبنی بر استفاده از حداکثر قدرت اراده با هر درجه از شدت ممکن , برای کسب موفقیت های بیشتر مادی از تفکر نمودن و اندیشه کردن درباره حقایق حیات و چگونگی ذات وجود خود , غافلتر از گذشته شده است.
با نزدیک شدن منظومهی شمسی به خورشید مرکزی، نیروی ادراک ذهنی انسانها افزایش مییابد. از آنجا که در آغاز یک عصر جدید قرار گرفتهایم، تصور میشود که بسیاری از رازهایی که تاکنون بر انسانها پنهان بوده است، در این زمان بر همگان آشکار خواهد شد. این امر مهم از طریق دستیابی به بُعد چهارم محقق میگردد، کسانی که نسبت به بُعد چهارم نابینا باشند، از این مقوله محروم خواهند ماند.
اشراف به ابعاد دیگر جهان هستی از طریق چشم سوم میسر میشود. افراد معمولی که فقط از چشم سر برای رؤیت استفاده میکنند، نسبت به متافیزیسینها که از تواناییهای چشم سوم بهره میگیرند نابینا محسوب میگردند. چشم سوم یک در، یک راه و یک روزنه به سوی نور و روشنایی است. بسیاری هستند که میخواهند دربارهی چشم سوم بیشتر بدانند. اینان طالبان واقعی دانش حقیقی هستند.
چشم سوم همان بخش پیشین چاکرای ششم است. چاکراها کانونهای انرژی در حوزهی انرژیهای ماورایی انسان (هالهی نورانی انسان) میباشند. چاکراها مسؤول تبادل انرژی بین هالهی انسان و هالهی کیهان و همچنین مسؤول متعادل کردن انرژی در سطوح مختلف هاله میباشند. هالهی نورانی انسان میدانی از انرژیهای بسیار لطیف است که دور تا دور بدن را به صورت یک تخم مرغ احاطه کرده است. هالهی نورانی در حالت معمولی احساس و ادراک نمیشود ولی به کمک چشم سوم قابل رؤیت است.
چاکراها به دو نوع اصلی و فرعی تقسیم میشوند. چاکراهای اصلی هفت عدد میباشند و در راستای مغز و نخاع قرار میگیرند. این چاکراها به ترتیب از پایین به بالا با شمارههای یک تاهفت نامگذاری میشوند. چاکراهای شمارهی یک و هفت یک قسمتی و چاکراهای شمارهی دو تا شش دو قسمتی میباشند، بهطوری که یک قسمت آنها در جلوی بدن و قسمت دیگر آنها در پشت بدن قرار میگیرد. به عبارت دقیقتر چشم سوم دارای دو قیف انرژی (در جلو و پشت) میباشد، در هر یک از این قیفهای انرژی دو قیف فرعی وجود دارد، به همین دلیل آجنا به «گل نیلوفر» تشبیه شده است. در ادبیات و عرفانِ شرق چاکرا به «گل نیلوفر آبی» تشبیه شده است، پس گل نیلوفر سنبل و نماد چاکرا است و تعداد گلبرگهای آن بیانگر تعداد قیفهای فرعی هر چاکرا میباشد. چاکرای ششم (چشم سوم) مهمترین، شناخته شدهترین و مورد توجهترین چاکرا است.
فرض کن هفتاد سالت شده و الان توی یک مجلسی نشستی و می خواهی سرگذشتت را تعریف کنی
دوست داری چی بگی
الان وقت هست که هر چیزی را که می خواهی بگی بوجود بیاریی
اکثر مردم در حسرت گذشته هستند وقتی که نوجوانند در حسرت بچگی وقتی جوان اند در حسرت نوجوانی و.................
تو دوست نداری که حسرت نخوری ؟؟
بدون که امروز فردایی است که دیروز منتظرش بودی و دیروزی است که اگر بخواهی می تونی بهش حسرت نخوری
یک بار دیگر هم نوشتم :فرق آدم خوشبخت و بدبخت اینه که بدبخت مایه ی عبرت دیگران می شه و خوشبخت از دیگران عبرت می گیره
بدون که خیلی ها هستند که حسرت امروز تو را می خورند
پیرمردی تنها در مینه سوتا زندگی می کرد . او می خواست مزرعه سیب زمینی اش راشخم بزند اما این کار خیلی سختی بود .
تنها پسرش که می توانست به او کمک کند در زندان بود .
پیرمرد نامه ای برای پسرش نوشت و وضعیت را برای او توضیح داد :
پسرعزیزم من حال خوشی ندارم چون امسال نخواهم توانست سیب زمینی بکارم .
من نمی خواهم این مزرعه را از دست بدهم، چون مادرت همیشه زمان کاشت محصول را دوست داشت. من برای کار مزرعه خیلی پیر شده ام. اگر تو اینجا بودی تمام مشکلات من حل می شد.
من می دانم که اگر تو اینجا بودی مزرعه را برای من شخم می زدی .
دوستدار تو پدر
پیرمرد این تلگراف را دریافت کرد :
پدر, به خاطر خدا مزرعه را شخم نزن , من آنجا اسلحه پنهان کرده ام
صبح فردا 12 نفر از مأموران و افسران پلیس محلی دیده شدند , و تمام مزرعه را شخم زدند بدون اینکه اسلحه ای پیدا کنند .
پیرمرد بهت زده نامه دیگری به پسرش نوشت و به او گفت که چه اتفاقی افتاده و می خواهد چه کند ؟
پسرش پاسخ داد : پدر برو و سیب زمینی هایت را بکار، این بهترین کاری بود که از اینجا می توانستم برایت انجام بدهم .
نتیجه اخلاقی :
هیچ مانعی در دنیا وجود ندارد . اگر شما از اعماق قلبتان تصمیم به انجام کاری بگیرید می توانید آن را انجام بدهید .http://khanevadeh-solh.blogfa.com/
ریشه واژه «خودشیفتگی» و «خودکامی» در لغت، به اسطوره یونانی که «تارسیوس» بود، برمی گردد. «تارسیوس» مرد جوان خوش سیمائی بود که بسیار مجذوب خودش شد; به نحوی که کنار آب می نشست و ارتباطی با کسی نداشت، سرانجام عاشق عکس خود در آب شد و پنداشت که بهشتی است. بنابراین کوشید که او را بگیرد، ولی چون موفق نشد، مایوس گردید و در پایان، از این اندوه، جان سپرد!
ادامه مطلب ...