هستم که می‌نویسم بودن به جز زبان نیست هرکس نمی‌نویسد انگار در جهان نیست من آمدم به دنیا، دنیا به من نیامد من در میان اویم، اویی در این میان نیست آتش زدم به بودن تا گُر بگیرم از تن حرفی‌ست مانده در من، می‌سوزد و دهان نیست لکنت گرفته شاید، پس من چگونه باید بنویسمش به کاغذ، شعری که در زبان نیست