'علت موفقیتم ایرانی بودنم است'
بیژن پاکزاد طراح مد احتمالاً میان غیرایرانیها شناخته شده ترین ایرانی مقیم خارج از کشور است.

بوتیک بیژن که برای دیدار یا خرید از آن باید از قبل وقت گرفت، در بهترین خیابان بورلی ‌هیلز، اختصاصی ترین بوتیک آمریکاست و عطر بیژن یکی از عطرهای محبوب جهان است.

طراحیهای لباسی هم که او برای استودیوهای هالیوود انجام داده تا به حال چند بار نامزد دریافت جایزه اسکار بهترین طراحی لباس در فیلم شده است.

بیژن طراحی را در آلمان آموخت و در بازگشت به ایران اولین بوتیک مدرن، به قول خودش اولین بوتیک خارج از خرازی را به نام پلنگ صورتی در تهران تأسیس کرد، او سپس بوتیک دیگری به نام سسیل جی یا نیکولا بلازی گشود که اختصاصی ترین بوتیک تهران و محل خرید اعضای خانواده سلطنتی، دولتمردان و ثروتمندان ایران بود.

سی و شش سال پیش بیژن کار موفق خود در ایران را ترک و به آمریکا مهاجرت کرد، دلیلش را خودش توضیح می دهد:


با تمام علاقه ای که به ایران داشتم، دوستش داشتم و دوستش دارم و عاشقش هم هستم، کوله بار و اثاثیه ‌ام را جمع کردم و خدا حافظ که بیایم به آمریکا این کار را بکنم.

سی و پنچ شش سال پیش من وارد نیویورک شدم شروع کردم یک جایی را پیدا کردن که این طرحهایی را که در مغز من بود، اینها را درست بکنم و در آمریکا عرضه بکنم

می توانم بپرسم آن موقع چقدر سرمایه داشتید؟

بی پول نبودم، نمی دانم چه جوری به عرضتان برسانم مثلا من در عرض این سی سال حدود چهار میلیارد دلار به اسم بیژن فروختم، چهار میلیارد دلار خیلی پول است در مقایسه با آن موقع که من هفتاد هشتاد هزار تومان پول داشتم، ولی هفتاد هشتاد هزار تومان هم سی و پنج سال پیش خیلی پول بود.

یعنی ده دوازده هزار دلار حدوداً.

وقتی ده دوازده هزار دلار را می توانستم بسازم که سالهای سال قبلش در آلمان، وقتی وارد اروپا شدم که تحصیل کنم فقط دویست مارک داشتم.

مثلاً الآن پول من هفتصد هشتصد میلیون دلار شده، هشتصد میلیون دلار با آن هشتاد هزار یک خورده تفاوت دارد.

در این مدت که اینجا بودیم تمام برنامه من این بود که محصولاتی برای مردها به دنیا عرضه بکنم، برای این عمل آمریکا، آمدن به نیویورک، یا آمدن به بورلی هیلز کالیفرنیا مناسب بود، جاهای خوب مثل منهتن نیویورک یا بورلی هیلز کمک بزرگی است.

حدود سی و اندی سال پیش تصمیم گرفتم که نیویورک را بگذارم برای ده سال بعد و به عوض ماندن در آنجا بیایم اینجا و در لس آنجلس باشم، چون هم قشنگ است، هم هوایش خوب است و در عین حال همین طور که به عرضتان رساندم محلی است که می توانم این طغیان بدنی خودم را نشان بدهم و نشان بدهم که به عنوان ایرانی می توانم موفق باشم، بخصوص در رشته ای که خیلی ثقیل بود، چون ما نه خاویار می فروختیم، نه قالی ایرانی و نه هنرهای قدیمی ایران.

من لباس طراحی می کردم و لباسهای آخرین مد و شیک مردانه برای مردان معروف دنیا که خیلیهایشان سختگیرند، البته خیلی متمولند، پس روی همین اصل خیلی خوشحال بودم که این کار را بکنم و بگویم من ایرانی ام ولی نه آن ایرانی که با واقعیت تعارف می ‌کند، بلکه ایرانی ‌ای که از غولهای بزرگ صنعتی است و آدمها و مردهای سرسخت دنیا را به زانو درمی ‌آورد.

شاید این حرف زشت است که بگویم به زانو دربیاورم اما من می ‌خواستم به اینها بفهمانم که اگر قدت بلند نیست، اگر انگلیسی ‌ات سلیس نباشد، مهم نیست، باید آن قدر کارهای دیگر بکنی که اینها مجبور بشوند که دربزنند، بیایند تو و محصول تو را بخرند.

این توی مغز من بود، البته این قدر عقلم می رسید که در بهترین جای شهر بیایم بهترین محل خیابان را به دست بیاورم و شروع بکنم جایی را درست بکنم، توی دلم می خواستم که اینجا مثل منزلی باشد، اتاق پذیرایی بزرگی درست بکنم که مردم بتوانند بیایند داخلش، اتاق پذیرایی هم آن شکلی بود که من سی و خرده ‌ای سال پیش اینجا را درست کردم، اتاق پذیرایی بزرگ شکیل فرانسوی.

این جایی که شما گرفتید در بورلی هیلز، در بهترین نقطه تجارتی بورلی هیلز که شما جا گرفتید با ده دوازده هزار دلار که امکان نداشته حتماً پول قرض کردید یا وام گرفتید؟

همین طور است که شما می گویید، یعنی قدرتهایی داخل من بود که آنهایی را که باید این کار را بکنند مجاب بکنم؛ یکی از رفقای من که خیلی هم با من رفیق بود، هنوزهم رفیق من است، من از طرف خودم دست یا علی دادم او هم از طرف خودش دست کلیمی مهربان خودش را جلو آورد با هم دست دادیم، به هم گفتیم نمی دانیم بین اسرائیل و فلسطین چی می گذرد ولی من و تو باید با همدیگر کار بکنیم، همان مقداری که من داشتم او هم قاطی کرد، همان ماههای اول کار ما از نظر مالی خیلی موفق شد برای اینکه متفاوت بود.

البته یک چیز هم به عرضتان برسانم که به عقیده من واقعیتی که می گویند آمریکا محلی است که می توانی خودت را نشان بدهی و رشد بکنی حقیقت دارد ولی الکی هم نمی شود رشد کرد و رفت بالا.

باید مایه ‌اش را هم داشته باشی؟

نخیر. مایه پولی را عرض نمی کنم. یعنی استعداد.

بله استعداد، باید چیزی داشته باشی و کارهایی باید بکنی که خلاف سنت ولی در عین حال برای مردم جالب باشد، بخصوص در آن رشته ای که می خواهی کار بکنی.

اولین کاری که من کردم که از موفقیتهای من بود، من ده پانزده سال قبلش این کار را در تهران کرده بودم. من یادم می آید آن زمانی که پلنگ صورتی را در تهران راه انداختم، تنها چیزهایی که در شهر بود آن خرازیهایی بود که در خیابان نادری و خیابان شاه و آنجاها بود، بعد یکی آمد که مثل کریستین دیور پاریس بود.

روی همین اصل من با شریکم این سرمایه‌ گذاری مساوی را با هم کردیم و اسم و این لوگوی بیژن را اختراع کردیم، دیگر نه پلنگ صورتی می خواستیم باشد و نه سسیل جی نه نیکولا بلازی، باشد: "بیژن برای آقایان".

و شروع کردیم با یک کارهایی و یک ریسکهایی، من اولین پول زیادی که به دست آوردم سرمایه گذاری کردم، معمولاً خیلیها وقتی یکی دو سه میلیون دلار در می آورند راضی اند ولی من همان دو سه میلیون دلار را که در آوردم اولین کاری که کردم یک عطر درست کردم، تازه آن هم بعد از وامهایی که برای موفق شدن عطر لازم بود، بعد آن عطر خیلی موفق شد چون آن استعدادی که شما گفتید آنجا بود و آن همکاریهایی که بین من و شریکم بود به وجود آمد.

یواش یواش دیگر کار به جایی رسیده بود که در اواخر دهه هشتاد میلادی، بی اغراق به عرضتان برسانم، روزی یک یا دو آدم متمول دنیا را توی بوتیکم داشتم؛ وزیر و پادشاه و غیره بیشتر توی بوتیک نیویورک من می آمدند و آن باعث جهش بزرگی بود که من در نیویورک کردم و دوازده سیزده میلیون دلار خرج کردم ولی صد و پنجاه، دویست میلیون دلار درآوردم، همان دو سه سال اول. نیویورک هم به علت سازمان ملل متحد که در نیویورک است رئیس جمهور و پادشاه و وزیر خارجه و سفرای کشورها زیادند، هیچ راهی اینها نداشتند جز اینکه سری به بیژن منهتن در خیابان پنجم (فیفت اونیو) بزنند و می زدند.

در یکی از آن مسافرتها بود که من یک پادشاه از خاور دور را شناختم که با من قرارداد صد میلیون دلاری بست و من انجام دادم به صورت بسیار صحیح.

موفقیت از همینجاها شروع می شود اما به طور کلی فکر می کنم علت موفقیت من ایرانی بودنم است، منظورم این است که به خاطر ایرانی بودنم، یک چیزهایی از بچگی توی خون من بود که می خواستم نعره بکشم مثل شیر، شیری که شما کرده باشیدش توی قفس و نعره بکشد، این شیر می تواند متأسفانه توی باغ وحش باشد ولی در هر صورت شیر است و می غرد.

من همیشه در کارهایی که کردم بر اساس این اصل بوده که درست کار بکنی و صحیح کار کنی و این استعداد را اگر بخواهیم از نظر سلیقه ای بسنجیم باید در نهایت زییایی باشد.

من فکر نمی کنم که شما قبول نمی کنید که این قشنگترین نمایشگاه لباس مردانه است، چون من نمی گذارم از این بهتر به وجود بیاید، اگر می گذاشتم، چهار سال پیش نمی گفتم اینجا را برای دو سال سه سال ببندند که آن چهره زیبایی را که همه دوست دارند به وجود بیاورم، لازم بود این چهره آرایی انجام بشود تا من بتوانم کارم را ادامه بدهم چون مردم بخصوص مردمی که سر کار می روند بسیار باهوشند و مواظب هر یک دلاری اند که خرج می کنند.

اما باید بتوانی این ها را اداره کنی با استعدادت، با حرفت، با کارت با عملت و با پابرجا بودنت.

اینجا من الآن حدود یک میلیارد دلار پول دارم ولی هفته ای پنج روز اینجا هستم، اگر هم اینجا نیستم جای دیگری هستم و دارم کار می کنم، یا در ایتالیا هستم که این چیزهایی که دارم درست می کنم بدرستی طراحی بشود، به عمل برسد و به اینجا بیاید.

ببینید من همیشه دوست داشتم که مردم را تحت تأثیر قرار دهم یعنی می خواستم کاری بکنم که آنها دهانشان باز بماند و بعد ازشان پول در بیاورم، او هم متوجه باشد که اگر پول می دهد، بهترین را، که جای دیگری نیست، می برد بیرون.

مثلا کراوات من همان کراوات است اما هزار دلار ارزش دارد، اولین چیزی که می خواهم به عرضتان برسونم این است که کراوات و دستمال من به غیر از کیفیتی که دارد جعبه ای دارد که چهل دلار در ایتالیا خرج آن شده.

وقتی شما کراوات را خریدید آن را به گردن می زنید اما جعبه اش را چکار می کنید که پولش را داده اید ولی من فکر می کنم موقعی که می خواهید بخرید اگر متمول باشید حاضرید هزار دلار بدهید چون نوعی که عرضه می شود ایجاب می کند، من فکر می کنم یکی از موفقیتهایم این است که بلدم، یعنی یاد گرفتم چگونه طرحها و محصولاتم را عرضه کنم.

هیچوقت در کارتان اتفاق افتاده که می خواستید چیزی را به کسی بفروشید و نتوانستید؟

این اواخر خیر، این ده سال اخیر هر چه من طرح کردم فروختم.

بگذارید جوابتان را جور دیگری بدهم؛ این تشکیلات هرفصل شاید دو هزار و خرده ای کت و شلوار به اصطلاح معمولی، هزارها پیراهن، هزارها کراوات و کارها و طرحهای چرمی، اسپورتی و غیره دارد، در واقع سی و دو سال است که اینجا بازاست، تا به امروز هیچوقت بحث تخفیف دادن روی لباسها نبوده و هیچوقت مسأله حراج مطرح نبوده، برخلاف آنچه در آمریکا معمول است، دلیل اصلی این است که وقتی مثلاً شما سیصد تا پیراهن طرح می کنید سی عددش باقی می‌ ماند، من می خواهم به عرضتان برسانم که در این سی و دو ساله چیزی از طرحهای من باقی نمانده، اگر هم مانده باشد سی درصد هم گرانتر به فروش رفته.

حالا چرا؟ به خاطر آن کیفیتی که این جنسها دارند آن فرمی که درست شده اند، من هم کلاسیک بودن آنها را مراعات کردم که سال دیگر از مد نیفتد و هم کیفیتش که سال آینده گرانترش می‌ کند.

الآن کشمیر و ابریشم و کتان مصری گرانتر از سال گذشته است، الان کروکودیل که من امسال برای مردها درست کردم اصلاً وجود ندارد، کروکودیل خوب دیگر نمی توانید گیر بیاورید، برای اینکه همه را ژاپنیها خریدند و بردند و بسختی می شود گیر آورد.

این کیفهای دستی کروکودیل که اینجا الآن بیست و چهار هزار دلار قیمت دارد، حدود مثلاً چهار پنج هزار دلار خرج این کیف دستی شده است، سال دیگر ماده اصلی آن سی در صد گرانتر می‌ شود، حالا آن کیفی که فروش نرفته، چون کلاسیک بوده سال دیگر هنوز از مد نیفتاده اما سی درصد گرانتر شده است.

شما الآن تمام طراحیها را خودتان می کنید یا طراحهای مختلف دارید برای کارهای مختلف؟

در تشکیلات بنده در فلورانس ایتالیا که آنجا محصولات را درست می ‌کنم، حدود صد و بیست نفر کار می ‌کنند، البته بیشتر بودند که کمترشان کردم و فقط نخبه ها را نگه داشتم، علت هم بسته شدن فروشگاه نیویورک بود و یازدهم سپتامبر، حالا دوباره دارم نیویورک را باز می ‌کنم اما در هر حال همان صد و بیست نفر در نزدیک فلورانس، بیست و چهار ساعته در شهرکی به نام کارارا کار می کنند.

طراحند یا خیاط؟

طراح اصلی تمام این تشکیلات خوشبختانه یا بدبختانه یا متأسفانه یا هر چه می خواهید بگویید خود منم، البته زیاد خوشایند نیست بگویم منم چون در تشکیلات نیویورک و در تشکیلات اینجا عده ای از ایرانیها هستند که با من همکاری دارند و بسیار فهمیده شده اند، گفتن اینکه همه را من کردم نه درست است و نه صحیح و نه حقیقت دارد.

یعنی فکر کلی را شما می دهید، آنها پرورشش می ‌دهند؟

کمی بیشتر. طرح کلی را من می دهم، آنها می پرورانند و بعد من نگاه می کنم که چه جوری می پرورانند و اصلاحاتی می کنم، از آنجا به بعدش را هم خودشان دیگر فهمیده اند که بعد از سی سال من چه می خواهم. دیگر از آن حالت تک نفری و دویدن گذشته است.

خوب حالا بپردازیم به رابطه شما با جامعه ایرانی، کارمند و کارگر ایرانی که گفتید دارید؟

داشتن کارمندهای ایرانی چندین دلیل دارد، یکی اینکه آدمهای بسیار با هوشی اند و من دوست دارم، برای اینکه خودم ایرانی ام و دوست دارم کارمند ایرانی داشته باشم.

البته همه کارکنانم ایرانی نیستند، حدود شصت درصدشان ایرانی اند، چهل درصد غیر ایرانی، بخصوص که در مورد تولید این کارها هیچکدامشان ایرانی نیستند، متأسفانه فقط منم و خانمی که با هم کار می کنیم.

اما از نظر خانمها و آقایان ایرانی که در کالیفرنیا و در آمریکا و در لس آنجلس زندگی می کنند، به علت کار زیاد، یعنی پانزده ساعت کار در روز دیگر نمی رسم با آنها قاطی بشوم، غذاهای ایرانی که خیلی خوشمزه است ولی چاق می کند هم که اصلاً نمی توانم بخورم، وقت هم ندارم جایی بروم ولی احترامم را برایشان دارم چون خودم ایرانی ام.

معمولاً وقتی محبتی می کنند و می آیند به این خیابان و می خواهند به این تشکیلات سری بزنند و نگاهی بکنند، چون ما تشکیلاتمان با قرار قبلی است یعنی و سی و خورده ای سال است که به این شکل است، ولی خوب خانواده های ایرانی بخصوص اگر توریست باشند، در را که زور می دهند، البته خانمهائی که هستند من و من می ‌کنند اما من اگر باشم فوراً از صورتشان می فهمم که ایرانی اند، می گویم خواهش می کنم تشریف بیاورید تو، آنها هم می آیند تو دوری می زنند و عکسی می گیریم و بعد می روند ولی به طور کلی برای خرید از من، نه، عطر من سلیقه و مزه ایرانی دارد ولی لباس من را کم هموطنان می خرند.

برای کار دیگری سراغ شما نمی آیند؟ مثلاً رادیو تلویزیونها کمک بخواهند یا روزنامه ها کمک بخواهند یا تجارتهای دیگر بیایند کمک بخواهند؟ اگر بیایند شما کمک می ‌کنید؟

والله عرض کنم خدمتتان بلی، من ایرانی ام، چه بخواهم و چه نخواهم تحت تأثیر چیزهایی قرار می گیرم، به دلیل فرهنگ ایران، زبان فارسی و وضع سابق و حال میهنم.

من خودم را آمریکایی نمی دانم با اینکه پاسپورتم آمریکایی است خودم را خیلی خیلی ایرانی می دانم، روی همین اصل تا آنجایی که بتوانم کمکهایی می کنم، نه فقط به لس آنجلس، حتی با اشتیاق بیشتری کمک می کنم به زلزله زدگان بم یا زنجان یا غیره.

وقتی اتفاق بدی برای ایرانی که در آن متولد شدم می افتد خوب من متأثر می شوم، چندین بار این مسأله ایران را با خانواده های رئیس جمهورهایی که با آنها مرتبطم، در آمریکا بخصوص، در میان گذاشتم.

اتفاقاً می خواستم بپرسم که شما که در شهری کاملاً سیاستزده از نظر جامعه ایرانی زندگی می کنید، چطور خودتان را از سیاست دور نگه داشتید؟

کارهایی را که طی این سی و سه چهار سال کردم، شما در یک کلمه به بنده بگویید برای ایران و ایرانی خوب بوده یا بد بوده؟ حرف من همین است که من این پرچم را افراشته نگاه داشتم چون ایرانی ام و همه هم این را می دانند که من ایرانی ام.

این پانزده میلیون خانمی که عطر مرا خریده اند، این آقایانی که این قدرت مالی و فکری دارند و میلیونها دلار می دهند که این چیزها را بخرند، بعد از این همه سال اینها همه می دانند که من صد درصد لهجه ام، صحبتم، قیافه ام، هیکلم، همه ایرانی است، روی همین اصل این خودش نوعی کار سیاسی است. آنهایی که سیاستبازی می کنند چه آمریکایی چه ایرانی خارج از ایران یا داخل ایران، نمی دانم چه جوری بگویم، من جوری با اعمالی که انجام می دهم به عنوان ایرانی، فکر می کنم به نوعی وظیفه ام را انجام داده ام .

یعنی با کارهایتان پیام می فرستید؟

بیشتر از پیام، مثل اینکه شما دکتر تحصیلکرده ای بفرستید آفریقا طبابت بکند با آن آدمهای جذامی و ایدزی و اینها.

این را می خواهم بگویم که با این همه مشکلاتی که برای ایران وجود دارد، حالا یا راست یا دروغ هر تلویزیونی را که باز می کنید، هر روزنامه ای که شما می خوانید از نیویورک تایمز تا فیگارو، پاریس و لندن و همه جا همه اش همین است که ملاحظه می فرمایید: منفی است درباره ایرانی که من در آن بزرگ شده ام.

حالا چه درست چه غلط، من به عنوان طراح نمی خواهم قاطی سیاست بشوم ولی کاری که می کنم این است که می دانم اعمال من برای خارجیها، آمریکایی، فرانسوی، انگلیسی، پیامی است که این در و دیوار و تشکیلات که از آن تعریف می کنید مال ایرانی است و پولی که می دهید مال یک ایرانی است.

من دقت کردم برای کسی که سی و دو سال اینجا بوده، شما خیلی خوب فارسی حرف می زنید، یعنی این مدت فارسی حرف زده و نگذاشته اید فارسی یادتان برود، چون خیلیها کمتر از شما اینجا بوده و فارسی یادشان رفته است. آیا فرزندانتان هم فارسی صحبت می کنند؟

اجازه بدهید خوبش را بگویم و بدش را هم بگویم، من سه تا بچه دارم یکی فارسی، انگلیسی و آلمانی را بسیار خوب صحبت می کند یعنی به قول معروف پرفکت (کامل).

یعنی بزرگه؟

بله بزرگه، بچه های دوم و سومم که یکی پانزده ساله و یکی هیجده ساله شده، متأسفانه نه.

این به علت اختلافات خانوادگی بود، من الآن متأهل نیستم و بچه های من با مادرشان زندگی می کنند که آمریکایی است و من برایش احترام زیادی قائلم، بنابراین خواهی نخواهی زبان فارسی یاد نگرفتند.

آن فرزند بزرگتان که گفتید فارسی می داند همان خانمی است که با خودتان کار می کند؟

بله اسمش دانیلا است، فارسی را به این شکیلی صحبت می کند و آلمانی هم می داند چون مادرش آلمانی است، انگلیسی هم که دانشگاه یو سی ال ای (دانشگاه کالیفرنیا در لس آنجلس) را تمام کرده، او طراح قسمت جواهر و عطریات من است.

اصلاً درس طراحی خوانده؟

باور می کنید که نه؟ او درسش را با موفقیت در رشته بازرگانی تمام کرد ولی در سالهایی که با من بود، چیزی را که باید یاد می گرفت، یاد گرفت، البته در مورد لباس آن نظارتی را که خودم دارم هرگز ول نمی کنم.