عجب صبری خدا دارد

 اگر من جای او بودم

همان یک لحظه اول ، که اول ظلم می دیدم از این مخلوق بی وجدان

جهان را با همه زیبایی و زشتی ، به روی یکدیگر وارونه می کردم

عجب صبری خدا دارد

 

اگر من جای او بودم که می دیدم یکی عریان و لرزان ، دیگری پوشیده از صد جامه رنگین ،

 زمین و آسمان را واژگون مستانه می کردم

عجب صبری خدا دارد


اگر من جای او بودم ، نه طاعت می پذیرفتم ، نه گوش از بهر استغفار

این بیدادگریهای تیز کرده ، پاره پاره در کف زاهد نمایان ، سبحه صد دانه می کردم

عجب صبری خدا دارد

 

اگر من جای او بودم ، برای خاطر تنها یکی مجنون صحراگرد بی سامان

هزاران لیلی ناز آفرین را کوبه کو ، آواره و دیوانه می کردم

عجب صبری خدا دارد

 

اگر من جای او بودم

بگرد شمع سوزان ، دل عشاق سرگردان ، سراپای وجود بی وفا معشوق را پروانه می کردم

عجب صبری خدا دارد

 

اگر من جای او بودم ، بعرش کبریایی ، با همه صبر خدایی

تا که می دیدم ، عزیز نابجایی ، ناز بر یک ناروا گردیده ، خواری می فروشد

گردش این چرخ را وارونه می کردم

عجب صبری خدا دارد

 

اگر من جای او بودم که می دیدم مشوش عارف و عافی ، زبرق فتنه این علم عالم سوز آدم کش

بجز اندیشه عشق و وفا معدوم ، هر فکری در این دنیا پر افسانه می کردم

عجب صبری خدا دارد

 

چرا من جای او باشم ، همان بهتر که او خود جای خود بنشسته ،

تاب تماشای تمام زشتکاریهای این مخلوق را دارد

وگرنه من به جای او چو بودم ، یک نفس کی عادلانه سازشی با جاهل و فرزانه می کردم

عجب صبری خدا دارد