بخوان این آخرین شعری که با یاد تو می گویم

بخوان این آخرین شعری که با یاد تو می گویم
و با هر جمله ای صد ژاله می ریزم
که آن تک لاله ی گلزار اُلفت را
دگر هرگز نمی بویم 



چو می دانم تور ا زین پس نخواهم دید
و دیگر من گلی از باغ گل هایت نخواهم چید
قلم گویی که با اکراه می لغزد
و از وحشت چه می لرزد
تو گویی این قلم از واژه ی بدرود می ترسد  

   

بخوان این آخرین شعری که با یاد تو می گویم
دو چشمم خیره بر یک تقطه از دیوار
نگاهم مات و بی روح است
و دل سرشار اندوه است
که از این پس رخ زیبای تو
تصویر قاب چشم مشتاقم تخواهد بود
دو صد لعنت بر این بدرود
به یادت باز می گریم
به یادت باز می خندم
ولی من روزن آن خاطرات با تو بودن را
بدان هرگز نمی بندم  

 

بخوان این آخرین شعری که با یاد تو می گویم
اگر در این زمان دنیا غم انگیز است
اگر گلزار عشق و مهر هم در خواب پاییز است
به جان من آرزو دارم
که فردا در دل پاک و پر از مهرت
نسیمی خوش ،معطر از بهار آید
دوباره لاله ی عشقی ببار آید
خداحافظ تورا زین پس درون سینه می جویم
بخوان این آخرین شعری که با یاد تو می گویم