پاییز و بهار

خیلی سخته چیزی رو که تا دیشب بود یادگاری  

صبح بلند شی و ببینی که دیگه دوسش نداری 

 خیلی سخته که نباشه هیچ جایی برای آشتی  

بی وفا شه اون کسی که جونتو واسش گذاشتی 

 خیلی سخته تو زمستون غم بشینه روی برفا  

می سوزونه گاهی قلب و زهر تلخ بعضی حرفا  

خیلی سخته اون کسی که اومد و کردت دیوونه 

 هوساش وقتی تموم شد بگه پیشت نمی مونه  

خیلی سخته اگه عمر جادوی شعرت تموم شه 

 نکنه چیزی که ریختی پای عشق اون حروم شه 

 خیلی سخته اون کسی که گفت واسه چشات می میره 

 بره و دیگه سراغی از تو و نگات نگیره 

 خیلی سخته  تا یه روزی حرف های اون باورت شه 

 نکنه یه روز ندامت  را ه تلخ آخرت شه  

خیلی سخته که عزیزی یه شب عازم سفر شه 

 تازه فردای همون روز دوست عاشقش خبر شه  

خیلی سخته بی بهونه میوه های کال و چیدن 

 بخدا کم غصه ای نیست چند روزی تو رو ندیدن 

 خیلی سخته که دلی رو با نگات دزدیده باشی 

 وسط راه اما از عشق ، یه کمی ترسیده باشی 

 خیلی سخته که بدونه واسه چیزی نگرانی  

از خودت می پرسی یعنی ، می شه اون بره زمانی؟ 

 خیلی سخته توی پاییز با غریبی آشنا شی  

اما وقتی که بهار شد یه جوری ازش جدا شی